جدول جو
جدول جو

معنی باده نو - جستجوی لغت در جدول جو

باده نو
(دَ /دِ یِ نَ / نُو)
مقابل بادۀ کهنه. (آنندراج). شراب نو. (ناظم الاطباء: باده)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باده نوش
تصویر باده نوش
نوشندۀ باده، باده خوار، برای مثال باده نوشی که در او روی وریایی نبود / بهتر از زهدفروشی که در او روی وریاست (حافظ - ۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادهنج
تصویر بادهنج
بادآهنگ، دریچه، روزنه، دریچه که برای وزیدن باد باز کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
باده خواری، شراب خواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماه نو
تصویر ماه نو
ماه شب اول از تقویم قمری، هلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باده کش
تصویر باده کش
باده خوار، باده پیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساده رو
تصویر ساده رو
پسری که هنوز ریش در نیاورده ساده رخ، ساده زنخ، برای مثال چو خواهی که قدرت بماند بلند / دل ای خواجه در ساده رویان مبند (سعدی۱ - ۴۷)، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(دِ نَ)
صوت و نفس و خوانندگی و گویندگی را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). صوت و خوانندگی و گویندگی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). ساز و نغمه و نقاره. (فرهنگ ضیاء). صوت و صدا. (فرهنگ دساتیر از آنندراج). رجوع به بادآهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(غِ نَ)
باغی به هرات بود و در حبیب السیر نام آن بدینسان آمده است: سلطان بدیع الزمان میرزا بظاهردارالسلطنۀ هرات شتافته آن شب در باغ نو منزل گزید. (حبیب السیر ج 4 ص 376). روز جمعه هشتم محرم سنۀ ثلث عشر و تسعمائه که بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین گورکان از صولت محمدخان دارالسلطنۀ هراه را وداع کردند، آن یک از باغ نو و این یک از شهر. (حبیب السیر ج 4 ص 390) ، خداوند و مالک باغ بودن، محافظ و نگهبان باغ بودن، تمشیت امور باغ کردن. باغبانی، جمعآوری میوه و فروش حاصل باغ. اجاره داری حاصل باغ. و رجوع به باغدار شود
باغی به سمرقند بود که بایسنقر میرزادر آنجا بارعام می داد. (از حبیب السیر ج 4 ص 223)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان افروز بخش قیر و کارزین شهرستان فیروز آباد که در 24 هزارگزی جنوب باختر قیر و 83 هزارگزی باخترراه عمومی کارزین به خنج در جلگه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 293 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و خرما و لیمو و کنجد و شغل مردمش زراعت و صنعت دستی زنان جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
می دهنده. شراب دهنده. می گسار. ساقی:
پرستندۀ باده راپیش خواند
بچربی فراوان سخنها براند
بدو گفت کامشب توئی باده ده
بطائر همه بادۀ ساده ده.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ رَ)
برنگ باده. برنگ شراب. گلگون. سرخ رنگ. میگون:
همه جامه ها کرده پیروزه رنگ
دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ.
فردوسی.
یوسف من گرگ مست باده بکف صبح فام
وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تیره ای از ایل نفراز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87) ، برآینده بسوی بادیه و مقیم در آن. (از منتهی الارب). آنکه در بادیه نشیند. (محمود بن عمر ربنجنی). بیابانی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 24). مردم صحرائی. (آنندراج). صحرانشین. بادیه نشین. اهل بدو. مقابل قاری، حاضر، عاکف. خلاف محتضر. ج، بادون، بدّی ̍، بدّاء. (از منتهی الارب) :و بلغت بادی زمین را که مقام گاه اصلی باشد بوم خوانند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 37)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است به شش فرسنگی در جانب شمال اسپاس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ یِ)
بادۀ خالص. بادۀ صافی:
ز زهد خشک ملولم کجاست بادۀ ناب
که بوی باده مدامم دماغ تر دارد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
منزلی است بنزدیکی قریۀ کرخ. رجوع به حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزو 3 شود، جای بودن هر دو ران سوار از پشت اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکی از حکمرانان مشهور هند است. وی پس از تسخیر شهر قانوج واقع در شمال نهر هندو آنجا را پایتخت خود قرار داد و پس از آن بسایر کشورهای هند نیز نفود کرد و عنوان ’مهراچه’ یعنی ملک الملوک بخود گرفت. اخلاف وی تا سال 400 میلادی این عنوان را حفظ کردند ولی پس از آن بعلت دوام اختلالات 150ساله قدرت و شوکت خود را از دست داده منقرض شدند. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
عمل باده نوش. میخواری. شرابخواری. میخوارگی. باده پیمائی. شرابخوارگی. می گساری. باده خواری. باده گساری کردن. باده گرفتن. می خوردن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. می گساردن. باده خوردن. باده گساردن
لغت نامه دهخدا
(سِ / سِ / سُ زَ دَ / دِ)
میخواره. (ناظم الاطباء). شرابخوار. می خوار. می گسار. شرابخواره. باده نوش. باده خوار. باده کش:
باده نوشان درآمدند بجوش
در و دیوار برکشید ندا.
(منسوب به ناصرخسرو).
در مجلس بزم باده نوشان
بسته کمر و قبا گشاده.
سعدی (بدایع).
باده نوشی که درو روی وریائی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
یکی از نه دروازۀ شهر شیراز:... شهر شیراز هفده محله است و نه دروازه دارد، اصطخر و دراک موسی و بیضا و کازرون و سلم و فسا و باب نو و دولت و سعادت..
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
قصبۀ مرکز ییلاقی بخش نور از شهرستان آمل. این قصبه در 60 کیلومتری جنوب باختری آمل در ارتفاع 1952 متر از سطح دریا واقع است. آب آن ازرود خانه اوزرود و یالرود و کمررود و محصول عمده آن غلات، لبنیات، باقلا، سیب زمینی و میوه های مختلف است. زمستان در حدود یکهزار تن و تابستان بیش از دوهزار تن سکنه دارد. از آثار قدیم قلعۀ خرابه ای در شمال آبادی دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد هنج
تصویر باد هنج
دریچه روزنه دریچه و روزنی که برای آمدن هوای تازه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده نوش
تصویر باده نوش
شرابخوار میخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
عمل باده نوش شرابخواری میخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماه نو
تصویر ماه نو
هلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده رو
تصویر ساده رو
بی ریش و امرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
شراب خواری، می خواری
فرهنگ فارسی معین
باده پیمایی، باده گساری، شراب خواری، می خواری، می گساری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوجوان، نابالغ، امرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باده پیما، پیاله پیما، شراب خواره، شراب خوار، می خوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان چهاردانگه ی شهریاری بشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام منطقه ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
نوپا بچه ای که تازه به راه افتاده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو ماده
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند نر اخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی